۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

در سالروز غم انگیز هجرت شاهنشاه آریامهر از وطن


آن یار کزو خانه ما جای پری بود

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به در برد

آری چه کنم٬ دولت دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را

در مملکت حُسن سر تاجوری بود

خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین

افسوس که آن گنج روان رهگذری بود

بیست و ششم دی ماه٬ تا چند روز دیگر خواهد رسید. این روز٬ تاریخی آشنا و سخت حسرت انگیز برای تمام ایرانیانی است که امروز طعم شلاق بی رحم و سنگین جمهوری ننگین اسلامی را با پوست و گوشت خود حس کرده اند. برای تمام آنهایی که شاهد و ناظر وداع جانسوز پدر و خدایگان ملت٬ با موطن آبایی خویش بوده اند. برای تمام ملت ستم دیده یی که دیروز مسخ پوچیات دین مداران دین فروش شده٬ پدر و صاحب خانه را از خانه راندند و امروز با دریغ و افسوس زیرلب می گویند: پدر٬ جای تو خالی است...

در روز بیست و ششم دی سال پنجاه و هفت٬ آن هنگام که سوز زمستانی خبر از آمدن یخبندانی سخت و دراز مدت می داد٬ پادشاه فقید ایران اعلاحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر به همراه علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی ایران را به مقصد مصر ترک فرمودند. در حالی که اشک بر دیدگان مبارک آن حضرت نشسته بود٬ شادروان شاهپور بختیار را به زمامداری موقت امور گماردند و سفر را آغازیدند. سفری که هیهات٬ سفر ابدیت آن ابرمرد جاودانه بود. شاهنشاه فقید آن لحظه که هواپیما را از مرز ایران خارج ساختند از کمک خلبان پرسیدند که آیا از ایران خارج شدیم؟ کمک خلبان٬ سخن شاهانه را تایید کرد و آن حضرت به گونه یی منقلب شدند که پست خلبانی را رها فرموده از کمک خلبان خواستند٬ مسیر را ادامه دهد.

امروز شاهنشاه فقید٬ ما را ترک گفته اند. ملت نیز تاوان جفا و نامردمی اش را با بزرگ و سرور خود کشید و چشید... اما کاش امروز در صدد جبران برمی آمدیم. کاش درمی یافتیم٬ هرچه در این بیست و نه سال سیاه بر سرمان آمده٬ چوب کفران نعمت بود. چوب قدر ندانستن و پشت پا زدن به برترین آیین ایران زمین: حکومت و کیان پادشاهی.

کاش امروز به خودمان می آمدیم٬ دست کم می فهمیدیم پادشاه ایران٬ جانشین خلف آریامهر٬ وارث ابهت و اقتدار کوروش کبیر و داریوش کبیر٬اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی ٬ تا چه زمان باید در تبعید سر کنند؟ تا کی باید دست روی دست بگذاریم و مشغول نبش قبرهای تاریخی٬ تسویه حساب های شخصی و پرخاش به یکدیگر باشیم؟ بیاییم سرانجام یکدل و یکصدا شویم و به تعبیر ملوکانه ذات اقدس همایونی٬ صفوف خود را برای نجات میهن فشرده تر کنیم. چرا جای ماندن در منجلاب"من"و دست و پا زدن به خاطر منافع شخصی خود٬ برای بازگشت معبودمان قدمی برنمی داریم؟ معبود غربت نشینی که روح بی کرانه اش وسعتی فراتر از دریاها دارد.

آیا وقت آن نرسیده٬ ما نیز از خوابی که بیست و نه زمستان آزگار٬ما را در برگرفته بیدار شویم؟ آیا موعدش نرسیده تا سرانجام به خودمان آییم؟ هویت راستین ما چیست؟ آیا حکومت یک مشت دستار بند سیاه پیشه بر سر ملت شریف ایران٬ سزاوار مردمی است که پیشینه یی افزون بر هفت هزار سال مملو از افتخارات دارند؟ یا اینکه لیاقت ملت٬ همین است و بیش از خاکساری مشتی دلقک دلق پوش نیست؟ قدری٬ فقط قدری بیاندیشیم.

__________

نگاشته شده در تاریخ بیستم دی ماه دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: