۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

بازای و دل تنگ مرا مونس جان باش

اختلافات درونی و معضلات پیچیده اپوزیسیون٬ در طی قریب به سه دهه گهگاه این پرسش ها را برای ما ایجاد می کرد: با این همه تفرقه و "منیت "های حاکم بر جنبش های مبارز راه به کجا خواهیم برد؟ بالاخره کی دست از این "من" اهریمنی برخواهیم داشت و به "ایران" خواهیم اندیشید؟ عاقبت در چه زمانی پرده های جهل خویش را کنار خواهیم زد تا خورشید نمایان گردد؟ در سال هایی که رفتند و ذهن مبارزین و دلباختگان وطن٬ با این پرسش ها درگیر بود٬ عده یی نیز خواسته و ناخواسته آب به آسیاب رژیم اسلامی ریخته و بر چند دستگی ها دامن زدند.

دل سیاه سردمداران ضد ایرانی رژیم٬ همواره به این مساله خوش بود که اختلاف و چندگانگی اپوزیسیون٬ گره یی نیست که با دست بتوان آن را باز کرد و... در مهرماه امسال آرزوی شیرین و طولانی هواخواهان آزادی به تحقق پیوست تا همگان باور کنیم این آرزو دست یافتنی بود. آن زمان که ذات همایونی شاهنشاه ایران رضا شاه دوم برای "پرچمداری پیغام آزادی ایران" اعلام آمادگی فرمودند٬ آزادگان و حقیقت طلبان٬ از هر فرقه و مسلکی درصف حمایت از "پرچمدار و مشعل دار مبارزه برای نجات ایران "پیوستند و نور امید تازه یی درخشیدن گرفت که بی نهایت منتظریم تا به طلعت فروزان حضور حضرت دوست٬ در کهن میهن مان بیانجامد. حقیر در همین حال و هوا سپید سروده یی را به پیشگاه کعبه و آمال عاشقان میهن٬ پادشاه خوبان و شهریار دلیر ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی تقدیم کرده ام:

بی تبسمی تازه می گذرند٬ لحظه های تنهایی

و خواب بر چشمم حرام

دلهره یی مدام آوار

این آونگ تکراری انتظار

ردپای باران، چهره خشک سال سرزمین مرا

خراش حسرتی سنگین نشانده

مجال گفت و گو با باران نیست

پرده ها گشوده مي‌شوند

اين جا لحظه‌ي تولد است

تولد عشق، در سایه روشن آن چشم های رمزآلود

در بی کرانه افسون نگاهی

که خداوندان را به بزم هماوردی خود می خواند

در غریبانه ترین شب نشینی آفرینش

تو بر تارك اين خانه

رو در روي بهار و باران ايستاده‌یی

تخت طاووس بيگانه با ملوثان پاره پوش از راه آمده

ما سرافكنده‌ ازين جمله های الکن

از حقارت واژه‌ها، برابر تلالو آن دیدگان آفتابی

بالابلند بی تکرار!

افسون افسانه های کودکی

من از پریزاده چشمانت

که جهان را به اشارتی قلم زده، دست بر نمی دارم

در حضور نجیب نگاه تان

پیغمبری را دیدم سیاه مست

که زیر لب مزامیر پنهان چشم تو را زمزمه می کرد

در سطر سطر سیاه و سفید زلفانت

هزاران هزار غزل، نانوشته ماندند

یگانه ترین یگانه ها!

من از توصیف نگاه تو دل بر نمی دارم

نگاه کن چند فرشته

در جان پناه مژگان تو جهان را می نگرند

در بارعام بی کرانه دیدگانت

این شاعره کوچک مغموم

سرافکنده ماند

وقتی تمام ملایک

در پیشگاه اورنگ نگاهت

آیات کتاب مقدس را چشم بسته می خواندند

شاهزاده‌ي قصه‌های دور!

حقيقت، بوسه بر انگشتان تو زده است

آه آن نگاه فریبنده

جز وصف شگفت حقیقت

کدامین حدیث آفرینش را در خود پنهان دارد؟

کاش در سجده‌گاه نگاه شما بميرم

مجالي براي باریدن دوباره نيست

دیری ست، خيس این باران‌هاي نباريده‌ايم.

_________

نگاشته شده در تاریخ هفدهم دی ماه دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: