۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

در آستانه یلدا سروده یی تقدیم به پیشگاه اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوشست٬ بدین قصه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

وان یکاد بخوانید و در فراز کنید

هرآن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

این روزها٬ شور و شوقی باز مردم را فرا گرفته است٬ تکاپوی برگزاری شب یلدا٬ در کنار خویشان و عزیزان. ملت ما این روزها در اندیشه شب یلداست. درازترین شب سال که در واقع به استقبال زمستان می رویم و واپسین فصل سال را می آغازیم. برای آنهایی که پابند بر اصالت های ملی هستند-نه افرادی که عادت وار سنت های کهن و ارزشمند ایرانی را تکرار می کنند و بیش از تکراری هرساله - و البته مسرت انگیز- لحظه یی بر آن تامل نمی دارند.

از راه رسیدن شب چله٬ فرا رسیدن نوروز باستانی و تمام مناسبت های خجسته ایرانی٬ شادی انگیز نیست. زیرا ما به تلخی واقف هستیم معبود و نورچشم مان٬ نزدیک به سه دهه است غربتی سنگین بر روز و شب آن حضرت و بستگان جلیل القدرشان تحمیل شده است. شب یلدای امسال نیز٬ چون سایر شب های یلدا٬ برای پادشاه فرزانه ایران ذات اقدس ملوکانه رضا شاه دوم پهلوی٬ در دیاری بیگانه سپری می شود. در میان مردمانی که بنا بر فرهنگ و آداب خود قادر به باور اصالت های ملی ما نیستند و هیهات آنکه زیر و بالای هستی فدای یک گوشه چشم اوست٬ سی امین یلدا را در تبعید می گذراند.

این سپید سروده ی برآمده ازجان را به خاک پای اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی آنکه چشمانش قبله گاه خداوند است٬ پیشکش می دارم:

چشم های یلدایی بی آغاز

که از سرچشمه نگاه تان

هزاران ابر٬ اندوه خدا

به میعاد شکفتن می رسند

این چندمین یلدایی ست که در غربت خورشید

صبحی دوباره را به تماشا می نشینید؟

یلدای شب شکن

ای مژده دوباره باور آفتاب

در آفاق اندیشه ها

اکنون به کدام سرانگشت اعجاز

پیام آور هزاران هزار فردای روشن تاریخ می شوید؟

ای نگاهت٬ نگاه بان ریشه های روییدن

ما را از وسوسه پلک زدن هایت گریزی نیست

وقتی در راز هر نگاهت

خجسته ترین بشارت بیداری باغ پنهان است

یلداترین نگاه شب آلود

آیا به پیشباز چشم شما امشب

شرفیاب خواهم شد؟

در بستر ستاره خیز نگاه تان

پیغمبران اثیری، به معراج ماه رسیدند

تا جبرییل چشمان خیس تو اندکی

از آیه های شگرف آفتاب تلاوت کند

یلدای بی کرانه ی لبریز تلالو

بی روشنای چشمان شاعرت

در ثانیه های سکوت شبانه شکستیم

کی می آیی؟

واژه ها از بیم عبور شب پرستان

دیگر رنگ به چهره ندارند

در منتهای دیجوری این دیر خرابه

ستاره باران چشم شماست که دفتر دلتنگی ام را

از انبوه باغ و بهار و بنفشه رنگین می کند

شاهزاده ی اشعار شبانه

دور از ابدیت چشمان شما

اسیر ازدحام پوسیدنیم

با گلویی لبالب از شرنگ بغض های نشکسته

خلوت شبانه، بی مستی چشمانت

شوکرانی ست مکرر

بی سایه سار چشمان روشن تان

سایه ها بر قامت توهم من پیچیدند

دور از نگاه شهرآشوبت

شهر من آبشخور عابران ظلمت است

که عاصیانه٬ کورسوی هر کلامی را تازیانه می زنند

یلدای بی سرانجام مرا

جز دریچه چشمان شما

راهی به روشنای مشرقی طلوع فردا نیست

شاهزاده شعر و شکوه و شکفتن

در ظلمت غریب نگاهت

پروردگارانی شب زده خفته اند

لابه لای زنجیر ناگزیر یلداهای عمرم

تنها به ایزد روشنی امید دارم

که شهامت خلقتی دوباره را

در لایتناهی نگاه تو می بیند

خدایی که ساعتش را

با ساعت چشم تو تنظیم می کند

خدایی که در خمارخانه چشمانت

مست از فتح قله های آفرینش

شیطان شوم شهر مرا

به انزوای مطلق تاریخ می برد

خدایی که با هر بار پلک زدن تو

تولدی دوباره را تجربه می کند

خدایی که می داند

بی نگاه تو اگر باشد

حتا در ذهن زلال ملایک

رنگی از جبروت خداوندیش نیست

...با دست های یخ زده

بر پیکر برهنه شب می نویسم

خورشید از پشت نگاه تو طلوع خواهد کرد.

_________

نگاشته شده در تاریخ بیست و پنجم آذر ماه دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: