این شعر را به میهن عزیز و آریایی خود ایران٬ پیشکش کرده ام که در قالب غزل سروده شده است. ملاحظه کنید:
همیشه یاد تو را توی خواب می بینم
حقیقتی که تو را در سراب می بینم
همیشه باد می آید و موج می گردی
همین که عکس تو را توی آب می بینم
چرا نمی روی از خاطرم٬ نمی پرسی؟
و من سوال تو را بی جواب می بینم
پناه می برم آری به غربتی غمگین
شبی که خانه ی خود را خراب می بینم
به دشت های پر از شعله ات قسم وطنم
یگانه عشق تو را بی حساب می بینم.
__________________
نگاشته شده در تاریخ بیستم تیر دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر