در گریز سال های سیاهی که بر میهن مان گذشت، در اوج تلخکامی ها، در منتهای تیره روزی وطن و در شتاب حوادث و رویدادهایی که بسیار سریع رخ داده و در یک بازه زمانی مشغول شکل دادن سرنوشت ایران و ایرانی هستند، همواره یک اصل پابرجاست و آن هم "اصل باوری" ما مردم ایران است. به گونه یی دیگر می توان گفت در راءس تمام امور، امید سایه افکنده است. امید بازگشت یار و انتظار آمدن کسی که هرحرف از نامش وسعتی به قدر و اندازه دریای بیکران دل های عاشق و میهن پرست ایرانی دارد.
روال بر این بوده و هست که هر از گاهی سخن ناچیز این دل شرمسار را به خاک پای یگانه سرور و خورشید تابان و شهریار و پادشاه و معبود و خداوند ایران زمین پیشکش دارم و مثنوی زیرین، یکی از دل نوشته های این حقیر است که به پیشگاه ملوکانه و بلند مرتبه شاه شاهان ذات اقدس همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی - که هست و نیست ما در یَد مطلق حضرتش است و امید دارم که جان ناقابلم فدای گوشه چشمی از ایشان شود - تقدیم شده است:
بغض در گلوی بسته ام اسیر گشته است
قلبم از زمین و از زمانه سیر گشته است
منتظر نشستهام كه انتظار گل كند
در پس خزان رفتنت، بهار گل كند
توي خواب هر شبم مسافري كه ميرسي
خواب جاده ديدهام٬ تو عابري كه ميرسي
سهم سالهاي من، خيال خستهي شماست
امتداد بغض سخت و ناشكستهي شماست
خانه، عطر خاطرات عاشقانه ميدهد
خاك شهر اگرچه بوي تازيانه ميدهد
حيف از آن ترانهها و بوسهها كه خاك شد
عشق هم درين حصار تشنگی هلاك شد
در پس همين قفس، شكسته بال رفتنم
كنج خستگي نشسته فرصت پريدنم
اي حكايت هميشههاي درد، گريه كن
شاهد عبور فصلهاي زرد، گريه كن
بسته در قفس ولی شبیه يك پرندهايم
مُرده ایم اگرچه بارها، هنوز زندهايم
اين غريبههاي غرق در غبار، كيستند؟
سايهي سياه اين شبان تار، كيستند؟
تا كجا، چهقدر، سنگ چشم و پست گشتهاند
از شكستن پيالهها چه مست گشتهاند
ميرسند و از نفیرشان بهار مرده است
زیر پای شان تمام خانه جان سپرده است
كوچه كوچههاي شهر را شهيد كردهاند
از دم پلشت شان چنین پلید کرده اند
جاده مه گرفته است و آشنای راه نیست
سالهاست شب شده قبول، اگر چه ماه نيست
لحظههايمان اسير پنجههاي بهمن است
بايد از زمان سفر كنيم، وقت رفتن است
توي خواب هر شبم مسافري كه ميرسي
نازنین ترین من! تو عابري كه ميرسي
ای خجسته مژده ی بهارها، بیا به باغ
ای بشارت شکوفه های آشنا به باغ
در حریم بغض خود به انتظار مانده ام
پشت این خزان به حسرت بهار مانده ام.
نگاشته شده در تاریخ سی و یکم فروردین دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر